نگاهی کوتاه به فیلم «بانوان جنگل بولونی»، روبر برسون
در این نوسته از سری مقالات پرونده روبر برسون به فیلم بانوان جنگل بولونی (Les Dames du Bois de Boulogne, 1945) می پردازیم.
نگاهی کوتاه به فیلم «بانوان جنگل بولونی»، روبر برسون، 1945
مصطفی ملکی
«تقدیر دردآوره، اما من سرنوشتی رو ترجیح میدم که خودمون انتخاب کرده باشیم، نه سرنوشتی که بر ما تحمیل شده باشه.»
برای برسون، زندگی یعنی به مرور پردهبرداشتن از آنچه که برای ما مقدور شده.
درام در فیلمهای برسون در باب تنگناهای کاراکتر است-چه آنها آنچه مقدور شده را پذیرفته باشند یا خیر.
برای این فیلمساز مینیمال، نبرد درونی یک کاراکتر، در برخورد با اجتنابناپذیرها، همان است که انگیزهی اصلی فیلمهای او را در خود دارد.
فیلم دوم برسون، بر اساس رمانِ «ژاکِ قضاوقدری و اربابش(1796)» نوشتۀ فیلسوف فرانسوی «دنیس دیدرو» که ارادۀ آزاد و جبر از کلیدواژههای تفکر او بودند، ساخته شد.
فیلم در همان ابتدا و بدون اینکه بخواهد از «علت» استفادهای ببرد، خیز برمیدارد و نشان میدهد که یکی از دوستان «هلِن» به او هشدار داده که «ژان» احتمالاً دیگر او را دوست ندارد.
هلن تصمیم میگیرد پرده از این ماجرا بردارد و دست پیش را میگیرد و به ژان میگوید که دیگر عاشقاش نیست.
ژان که رودست خورده، زبان به اعتراف میگشاید و از خستگی و بریدن خود می گوید.
همین امر باعث میشود هلن تصمیم به انتقام بگیرد.
«بانوان جنگل بولونی» بهنظر میرسد با پردهای از سودازدگی و تراژدیِ تقدیر پوشانیده شده است(همان جملهای که در ابتدای نوشته آمده از زبان «اَگنِس، یکی از شخصیتهای فیلم است).
در این فیلم، همانند دیگر آثار برسون، نوعی «هراسِ وجودی» قرار دارد که آن جنبشِ درونی کارکترها را هدایت میکند.
آنها فقط میتوانند آنچه که تقدیرشان است را انتخاب کنند.
هرچند هلن بهنظر میرسد پل و اگنس را همچون مهرههای شطرنج بازی میدهد، اما کنترل او روی رویدادها جز توهمی محض برای او و مخاطب نیست.
ژان مجازات نمیشود چون او انتخاب کرده بهجای جنگ با سرنوشت، آن را در آغوش بگیرد.
اثر ناهمگون
خط سیر عاطفیِ داستان به ما میگوید که من را همچون یک ملودرام خوانش کنید.
بههرحال، آنچه که منتقدین ناماش را ریاضتهای برسونی گذاشتهاند و سختگیریها و نکتهسنجیهای خودِ برسون، باعث شده که حتی پلانی اضافه و پرت را در اثر شاهد نباشیم.
هر شیء، چهره، یا دست در قابهای او با دقت یک جراح انتخاب شدهاند.
هدف او این بوده تا تصویر مینیمال بتواند معانی پیچیده را در خود جای دهد.
آرامشِ سرد و بیروح کاراکترها، هنگامی که دچار دگرگونی عاطفی میشوند، باعث میشود تا مخاطب پرده از واقعیت پنهان و نادیدنی بردارد
و از معنای ظاهری پا را فراتر بگذارد.
این آخرین فیلمی بود که روبر برسون در آن از بازیگران حرفهای استفاده کرد.
آرامشِ «بانوان جنگل بولونی» تبدیل به مونوتونهایی خشک و بیروح در فیلمهای بعدی او میشود.
در فیلمهای بعد دیگر خبر از دیالوگهای شاعرانهای که «ژان کوکتو» برای این اثر نوشته نیست،
بلکه همهچیز تغییر فرم داده و ساختۀ برسون است.
«بانوان جنگل بولونی» را باید اثری ناهمگون در کارنامۀ برسون دانست.
دیگر مقالات در مورد پرونده برسون را از اینجا بخوانید.
نظرات و سوالات خود را در کامنت مطرح کنید.