نامه بکت به دوستش درباره زبان
در اواخر سال 1936 و اوایل 1937 ، بکت مدتی را در آلمان گذراند و در آن مدت برداشت خود از موسیقی اینطور نوشت:
“من یک کنسرت دوست داشتنی را با فیلارمونیک برلین زیر نظر ساباتا (شاگرد توسکانینی) از میلان شنیدم: دان کیشوت اشتراوس ، که متعلق به همان دوره هلدنلبن است و بنابراین من انتظار داشتم وحشتناک باشد اما بسیار عالی بود. “
🎓 بازخوانی یک نامه
سموئل بکت، سالها پیش از آنکه گودو را خلق کند، در ژوئیۀ ۱۹۳۷، در نامهای به دوستش در برلین اَکسِل کان Axel Kaun مترجم و نویسنده مینویسد:
هرچه میگذرد زبان بیشتر در نظرم چون حجابی مینماید که باید پارهاش کرد تا بتوانیم به آن چیزهایی (یا هیچی) که پسِ پشت آن قرار دارد برسیم.
دستور زبان و سبک! اینها موضوعیتشان را نزد من از دست داده اند همانطور که مایوهای زنانۀ بیدرمایری یا خونسردی مرسوم میان آقایان نجبا. نقابی بیش نیست این.
باید امیدوار باشیم روزی برسد و خدا را شکر همین حالا در برخی محافل ادبی شاهدیم که وقتی از زبان به بهترین وجه استفاده میشود که به کاراترین وجه از آن سوء استفاده شود.
بکت در ادامه در همین نامه به کان میگوید:
«ناسازیِ ابزار و استفاده»ای که در اشتیاقش میسوزد «هیچ ربطی به برنامه»ای ندارد که «تازه ترین کار جیمز جویس» بنایش را گذاشته و باید آن را قسمی «تالیهِ کلام»، یعنی «تصعید کلمه به مقام خدایی»، تلقی کرد.
به گفتۀ بکت، «شاید لوگوگراف (=واژه-نگاشت)های گرترود استاین به آنچه در نظر دارم نزدیکتر باشد. دستکم میتوان گفت اینجا بافت زبان متخلخل شده است.»
آیا درون وجه غیر طبیعیِ کلام چیزی دارای تقدس فلج کننده وجود دارد که به عناصر سایر هنرها تعلق ندارد؟
آیا دلیلی وجود دارد که سطح مادیِ کلام را که به طرز هراس انگیزی قراردادی است نباید از بین برد، به همان ترتیب که مثلا سطح صوتیِ سمفونی هفتم بتهوون در کام وقفههای سیاه عظیم فرو میرود، چندانکه صفحههای متمادی به نظرمان میآید چیزی جز گذرگاه سرگیجه آور اصواتی نیست که درههای بیاندازه عمیق سکوت را به هم وصل میکند؟
▫ترجمه
صالح نجفی
|رفرنس|
👁 مطالب مشابه نامه بکت را در کانال محترم آکادمی تئاتر مطالعه کنید. @TheatreAcademy