پروندهپرونده روبر برسون

یک تکه از من / نگاهی به فیلم «احتمالا شیطان» روبر برسون

در این نوشته از پرونده روبر برسون به بررسی فیلم احتمالا شیطان یا شاید شیطان (Le Diable probablement, 1977) می پردازیم.

نگاهی به فیلم «احتمالا شیطان»، محصول 1977

مانتره

برسون در فیلم «احتمالا شیطان» قبل از مرگِ خود، خودکشی می‌کند.

«احتمالا شیطان» ساخته شد، چون یک نفر جرأت خودکشی نداشت و شروع به نوشتن کرد.

این فیلم پایانی تراژیک برای زمینی است که در آن زندگی می‌کنیم. داستانی که بین فرا‌متن‌ها و زیر‌متن‌ها در جریان است.

«شارل» ــ جوان بیست‌ساله‌ای ــ که علی‌رغم هوش و ذکاوت در یک بی‌تفاوتی محض گرفتار است.

او آینه‌ای از خود برسون است که در سن هفتاد سالگی به پشت سر خود نگاه می‌کند و چیزی جز زمینی که رو به نابودی‌ست، خدایی که در قدرت مبلغان اسیر است، و عشق و آزادی که توهمی بیش نیست را نمی‌بیند.

در این فیلم حتی خبری از پاریس فیلم «جیب‌بر» هم نیست.

پاریسِ «احتمالاً، شیطان‌» بستری شده از دود و قتل و کلیساهای خالی و ناکارآمد و رنگ خاکستریِ دودی که بر شهر سایه افکنده است.

فیلم حول یک پسر جوان موبلند، بور، خوش چهره، و مسیح‌گونه می‌چرخد.

او نه علاقه‌ای به احزاب چپ‌گرای سیاسی دارد، نه متخصصان را کارآمد می‌بیند.

در میان شخصیت‌های این فیلم ــ مردی که در قامت تشکل‌های سیاسی از دختران استفاده می‌کند، مردی که متخصص است و فقط تنها یک بیننده است و لاغیر، و مردی که غرق در مواد مخدر و دزدی‌ست ــ شارل عاقل‌تر و البته سرگشته‌تر از بقیه به‌نظر می‌رسد.
برسون در این فیلم گونه‌ای از خود را به نمایش درمی‌آورد که می‌تواند در برابر خالق خود هم بایستد.

او به‌صورت موازی مطابق آثار گذشته، نابودی شارل را با نابودی زمین به رخ می‌کشاند.

هرچقدر که زمین در حال نابودی‌ست، انسان هم در سراشیبی سقوط در حرکت است.

علم در بهترین حالت تنها انسان را با تغییرات موجود منطبق می‌کند و نجات‌دهنده‌ای در کار نیست.

مذهب و حتی خدا در دستان افرادی اسیر هستند و قدرتی هم در عشق باقی نمانده است.

در این جهان-شارل، هیچ جای قابل سکونتی وجود ندارد.

درختان-امیدهای شارل، هر روز در حال نابودی هستند.

شارل_زمین رو به نابودی‌ست و میشلِ متخصص، دو دختر مهربان که عاشق او هستند و حتی پناه بردن به کلیسا برای گذراندن یک شب هم او را نجات نمی‌دهند.

کلیسا هم درگیر قوه‌ی قهریۀ هزارساله خود است.

هرزمان که کسی سؤال و یا اعتراضی دارد با او برخورد خفقان‌آوری می‌شود (درخلال صحبت های جوانان عکس‌العمل ارکستر در حال کوک کلیسا، نت‌های رعب‌آور و بم موسیقی‌ست که باعث سکوت گوینده می‌شود و یا صدای جاروبرقی که مُخل صحبت‌های گوینده است).

به‌قول میشل که می‌گوید درختان نهال‌های جوانی هستند که برای احداث جاده باید قطع شوند، شارل همان نهال جوانی‌ست که از سر راه بقیه باید کنار زده شود.

تنها عنصری که او را وسوسه می‌کند یک اسلحه است.

انسانی که به طبیعت شلیک می‌کند در نهایت به سمت خود هجوم خواهد برد.

ایدئولوژی فیلم

تمام ایدئولوژی فیلم را در سکانس اتوبوس‌سواری می‌توان دید که نزدیک به سی پلان دارد؛ نماهایی از سوار و پیاده ‌شدن افراد، نشان دادن ماشین‌ها در آینۀ اتوبوس که در جهت مخالف در حال رانندگی هستند،

دیالوگ‌های کلیدی که بین مسافران ردوبدل می‌شود و در نهایت تصادف اتوبوس، همگی مبین این موضوع هستند که جهان در مسیری مخالف به سرعت در حال پیشروی‌ست و به‌زودی تمام سرنشینان این اتوبوس با مغز خود را به زمین خواهند زد.

فیلم احتمالا شیطانانزجار میشل از زندگی همان‌قدری‌ست که از مرگ. اما او خودکشی نمی‌کند.

او در حال نابودی‌ست. برای او چیزی از زندگی باقی نمانده است که زندگی را ادامه دهد.

اگر سایر مردم هم خودکشی نمی‌کنند به شکل بیمارگونه‌ای تغییر پیدا کرده‌اند؛ همانند سکانسی که در آن  افرادی که سم‌های دریایی مصرف کرده‌اند دچار فلج های جسمی شده‌اند.

حال مردمان دنیای مدرن هم دچار فلج ذهنی شده‌اند و بسیار منفعل در این جریان شناور هستند.

روابط به سمتی انسان را کشانده‌اند که چیزی جز سود و زیان در میان نیست.

هرکسی در خارج از این چهارچوب حرکت می‌کند عصیان‌گری‌ست که بیمار روانی یا مجرم است.

کشوی کوچک میز دکتر همانند صندوق‌های پول کلیساها پر از پول است. گویی این دو رابطه‌ای نامرئی در منفعت‌طلبی از این شرایط دارند.

شارل خودکشی را گناه می‌داند، همان‌قدر که در دین قبیح است.

او هنوز رگه‌هایی از دین را در خود می‌بیند. فردی را اجیر می‌کند و پول رهایی را که هیچ یک از اِلِمان‌های گذشته همچون علم، دین، عشق و آزادی به او نداده‌اند، به او می‌بخشد.

او مرگ خود را می‌خرد، بی‌آنکه متهم به خودکشی نارسیستی شود.

برسون در طول آثارش به زبان ساده، در سکوت و در تاریکی‌ها راه را نشان می‌دهد.

انسان را با کُنش‌های خود تنها می‌گذارد تا ببیند احتمالاً شیطانی در کار نیست.

هر چه هست همین‌جاست و در دستان اوست. او نشان می‌دهد خدا و شیطان حضور ندارند.

انسان با آنچه خود ساخته تنهاست.

نشان می‌دهد هرچه‌قدر آدمی جلوتر قدم می‌گذارد ناتوان‌تر می‌شود؛ طوری‌که شکار یک ماهی از رودخانه هم جرم حساب می‌شود.

 

دیگر مقالات این پرونده درباره روبر برسون را از اینجا بخوانید.

سوالات و نظرات خود را در زیر عنوتن کنید.

 

یک فیلم یک زندگی

مروری بر تاریخچه سینما مرور سینمای کشورها مرور آثار روز سینما تلفیق شعر و موسیقی با سینما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

مطالب مرتبط

همچنین بخوانید
بستن
دکمه بازگشت به بالا