یک مشت بچه / جستار چهارم کتاب پتی اسمیت
جستار چهارم از کتاب یک مشت بچه نوشته پتی اسمیت خدمتتان ارایه می شود.
این بخش آخر از پرونده پتی اسمیت است که توسط سمانه یداللهی ترجمه شده است.
قسمت های قبلی پرونده را از اینجا بخوانید.
جستار چهارم
باید شغل دیگری گیر می آوردم.
دوستم جنت همیل در کتابفروشی اسکریبنر استخدام شده بود و یک بار دیگر، همان طور که در کالج کمکم کرده بود، راهی برای کمک کردن به من پیدا کرد، با تقسیم کردن شانس خوبش با من.
جنت با مافوق هایش صحبت کرد و مافوق هایش موقعیتی به من پیشنهاد کردند.
به نظر یک شغل رویایی می آمد، کار کردن در مغازه ی تک فروشی ناشران بااعتبار، مغازه ای که خانه ی نویسندگانی مانند همینگوی و فیتزجرالد و ویراستارشان، مکسول پرکینز بزرگ، بوده است.
مغازه ای که راسچیلدها کتاب هایشان را از آن جا می خریدند و نقاشی های مکسفیلد پریش از دیوارهای پلکان هایش آویزان بودند.
کتابفروشی اسکریبنر در یک ساختمان برجسته ی زیبا در خیابان 597 پنجم قرار داشت.
قسمت بیرونی کتابفروشی که به سبک هنرهای زیبا، شیشه ای بود، در سال 1913 توسط ارنست فلگ طراحی شده بود.
پشت قسمت بزرگی از شیشه و آهن، زیر یک سقف طاقی شکل با ردیفی از پنچره ها، یک فضای دو و نیم طبقه ای وجود داشت.
هر روز صبح بیدار می شدم، وظیفه شناسانه لباس می پوشیدم و سه مترو تا راکفلر سنتر عوض می کردم.
اونیفورمم برای کتابفروشی اسکریبنر از آناکرینا در فیلم دسته ی جداافتاده ها اقتباس شده بود:
پولیور تیره، دامن شطرنجی، جوراب شلواری سیاه و کفش بی پاشنه.
من را کنار میز تلفن جا دادند، میز تلفنی که توسط صلیب ایمان مهربان و حامی محافظت می شد.
از این که در چنین کتابفروشی تاریخی همکاری می کردم، احساس خوش اقبالی داشتم.
درآمدم بیشتر بود و جنت را به عنوان محرم اسرارم داشتم.
به ندرت حوصله ام سرمی رفت، و زمانی که بی قرار می شدم پشت کاغذ تحریر اسکریبنر می نوشتم، مثل تام در باغ وحش شیشه ای که شعرهایی را داخل جعبه های مقوایی می نوشت.
رابرت داشت روز به روز افسرده تر می شد.
ساعات کاری اش بیشتر و درآمدش کم تر از شغل پاره وقتش در برنتانو بود.
زمانی که به خانه می آمد خسته و غمگین بود و برای مدتی دست از خلق کردن برداشت.
من التماس کردم تا استعفا دهد.
شغلش و چک حقوق ماهیانه ی ناکافی اش ارزش این فداکاری را نداشت.
بعد از شب ها گفتگو، برخلاف میلش قبول کرد.
در عوض، با جدیت کار می کرد و همیشه مشتاق این بود تا چیزی را که اجرا کرده بود نشانم دهم، چیزی که زمانی اجرایش کرده بود که من در کتابفروشی اسکریبنر بودم.
از این که به عنوان نان آور کار می کردم پشیمان نبودم. روحیه ی من محکم تر بود.
هنوز هم می توانستم شب ها خلق کنم و به فراهم کردن موقعیتی برای او تا بتواند کارش را بدون سازش انجام دهد، افتخار می کردم.
کتاب پتی اسمیت
برای آگاهی از آخرین خبرها
ایمیل خود را وارد کنید
رایگان