نقد فیلم کوتاه حیوان برادران ارک
نقد فیلم کوتاه حیوان براساس نظریه «نقد روانکاوی» و بررسی رویا
نقد فیلم حیوان نوشته مرضیه زمانی فروشانیشناسنامه فیلم کوتاه حیوان(Animal)
نویسنده و کارگردان l بهرام و بهمن ارک
تهیهکننده l مدرسه ملی سینما
فیلمبردار l علی آبپاک
تدوینگر l علی مسلمی
ماسک l مهسا فرشید
اجرای لباس l حسن ارک
طراح گریم و لباس l بهمن و بهرام ارک
جلوههای ویژه l روزبه شمشیری
آهنگساز l مهدی نادری
طراح پوستر l بهمن و بهرام ارک
ژانر l کوتاه l درام l فانتزی
سال تولید l 2017
بازیگر l داود نورپور
تیزر فیلم کوتاه «حیوان» روی همیمن متن کلیک کنید
جوایز به شرح زیر
*جایزه دوم بخش اصلی سینه فونداسیون هفتادمین دوره جشنواره کن / ۲۰۱۷ فرانسه
*سمیرغ بلورین از سی ششمین دوره جشنواره فجر برای بهترین فیلم کوتاه
*بهترین فیلم کوتاه جشنواره آوانکا / 2017 پرتقال
*نشان ایسفا بهترین فیلم و کارگردانی و بهترین فیلمنامه از هشتمین دوره انجمن مستقل فیلم کوتاه ایران / 2017
*بهترین فیلم کوتاه نوزدهمین دوره جشن خانه سینما / 2017 ایران
*بهترین فیلم کوتاه ششمین جشنواره بین اللملی فیلم سبز / ۲۰۱۷ ایران
*بهترین فیلم ۱۸ دوره جشنواره ازمیر / ۲۰۱۷ ترکیه
*بهترین کارگردانی جشنوار ریودوژنو / ۲۰۱۷ برزیل
*بهترین فیلم و کارگردانی و بهترین ۳۲ فیلم از نگاه مخاطبین جشنواره فیلم کوتاه تهران / ۲۰۱۷ ایران
*بهترین فیلم دانشجویی چهلمین جشنواره دنور / ۲۰۱۷ امریکا
*بهترین فیلم سروانتس مدفیلم / 2017 ایران
*بهترین فیلم داستانی در بخش استعداد نو جشنواره فیپا فرانسه
در نقدی که برای فیلم کوتاه «امتحان» از سونیا حداد نوشتم درباره سه روش اصلی خوانش یک فیلم توضیح دادم. برای نوشتن از فیلم کوتاه«حیوان» بعد از اینکه فیلم را سه مرتبه دیدم و هربار سعی کردم نشانهها و موتیفها را کنار هم بگذارم و به الگویی واحد از زبان فیلم و رموز قابل تحلیل برسم، به این نتیجه رسیدم که میتوانم از مسیر سوم در خوانش فیلم که به آن نقد ادبی(Criticism) میگویند، فیلم را تحلیل و رمزگشایی کنم.
توضیحی مختصر از نقد ادبی
نقد (Criticism)
واکاوی معنای ثانویه در یک متن، یا اثر سینمایی به کمک المانهایی که در آن اثر به کار گرفته شده و تلاش برای رمز گشایی متن و معنای ضمنی محتوای اصلی. این روش با در نظر گرفتن یکی از نظریههای شناخته شده در نقد ادبی انجام میشود.
از جمله نظریههای نقد ادبی: فرمالیسم، روانکاوی، اسطوره و کهن الگو، ساختارگرایی، فمینیسم و نقد لاکانی هستند.
گام سوم بعد از اینکه، موتیفها و نظریه را پیدا کردم، مختصر شرحی از نظریهای که قرار است از آن استفاده کنم آوردم و سپس وارد نوشتار اصلی شدم.
**برای مطالعه دو روش دیگر در خوانش یک اثر سینمایی که در آغاز تحلیل فیلم کوتاه «امتحان» به آن پرداختم، میتوانید روی همین متن کلیک کنید
برای تحلیل فیلم کوتاه«حیوان» نظریه نقد «روانکاوی» را انتخاب میکنم. البته ذکر این مسئله مهم است که اگر اثر سینمایی براساس یک نظریه تحلیل شد، دلیل نمیشود که این روش تنها راه مطلق برای رسیدن به معنای ثانویه و مفاهیم آن فیلم باشد. ممکن است منتقدی دیگر آن فیلم را به کمک نظریهای دیگر مورد تحلیل قرار بدهد و او نیز به مفاهیم جالبی برسد. در واقع آثار ادبی چه به صورت متن باشند چه تصویر این ظرفیت را دارند که به کمک چندین نظریه به نقد و تحلیل آنها بپردازیم.
بعلاوه باید اضافه کنم در کنار این نظریه از سبک «ناتورالیسم» هم برای درک بهتر فیلم کمک گرفتم.
ناتورالیسم چیست؟
بازنمایی شرایط و زندگی انسانی که به واسطه جبر اجتماعی و شرایط نابهسامان زندگی تا سر حد یک حیوان به رذالت و پستی کشیده میشود و انسانبودگی خود را از یاد میبرد و دچار اضمحلال میشود. در واقع رویای فرار چنان در این شخص ریشه میدواند و تنها هدف زندگیاش میشود که از خود بیخود میشود و به نوعی به مرحله جنون و فروپاشی هویتی میرسد. نشانههای انسانی در او کمرنگ میشود و همین امر منجر به از هم پاشیدگی و تباهی جسمی و روحی او میشود.
چرا ناتورالیسم؟
براساس نشانههای دیگری از متن مثل:
**سکانس آغازین با تیر خوردن شخصیت اصلی همراه است/ و سکانس پایانی نیز با تیر خوردن شخصیت اصلی تمام میشود و این یعنی مدون بودن روایت که تصویری از دور باطل در تلاش برای زیستی بهتر اما شکست به جبر زندگی است. در تفکر ناتورالیسم اشاره میشود انسان با تمام تلاشی که برای برونرفت از شرایط سخت زندگی انجام میدهد، بازهم به جبر زمانه میبازد و محکوم به شکست و نابودی است.
**المانهای طبیعت
**یکسان قرار دادن مرتبه انسان با حیوان
**زیست انسان در کنار حیوان و به مرحله یکی شدن رسیدن
اینها همگی از مولفههای اصلی در سبک ناتورالیسم هستند.
و نتیجه آنکه
من در اینجا انتخابم نظریه روانکاوی و سبک ناتورالیم است. و استدلالم برای این انتخاب نظریه «روانکاوی» نیز به موارد زیر برمیگردد:
فضا و مکان: تاریکی شب / فضایی دور از اجتماع و تک افتادگی(که به نوعی اشاره به خلوت کردن است برای شنیدن صداهای درون و برقراری ارتباط با بخش ناخودآگاه است)
حوادث: خواب دیدن / تغییر و دگرگونی(transformation) هویت از انسان به حیوان
هدف اصلی: تلاش برای فرار از مرز(خواهش نفس)
آیینه: انعکاس تصویر شخصیت اصلی در آیینه = مواجه با خویشتن(وجدان- بایدها و نبایدها، تردیدها و نگرانیها)
قاببندی مثلثی: تصویری از آیینه / مرد / حیوان (که در ادامه براساس نظریه روانشناسی به ترتیب بازنمایی از: فراخود / خود / نهاد در انسان) هستند.
شرح این قاب
در دقیقه سوم از فیلم، قابی مثلثی از ترکیب سه عنصر اصلی داریم.
فراخود=آیینه و انعکاس تصویر مرد در آن
خود= مرد در وسط تصویر و نقطه کانونی
نفس= و سپس سر حیوان در سمت چپ قاب
آیینه در مطلعات روانکاوی و ارتباط آن با تصاویر سینمایی به عنوان عنصری برای بازنمایی حقیقت انسان استفاده میشود. خودِ واقعی انسان را نشان میدهد. چیزی که شاید از نگاه کردن و پذیرفتن آن سربازمیزنیم و نمیخواهیم آن را بپذیریم.
این قاب، بعد از آن است که مرد تصمیم دارد پوستین حیوان را روی تن خود بکشد و با تقلید حرکات و رفتار حیوان، برای فرار از مرز اقدام کند.
او در سکوت به تصویر خود در آیینه نگاه میکند، گوییکه تمامی احساسات او از ترس و تردید تا نگرانی و غیره در آیینه به او ذل زدهاند و با او صحبت میکنند، آیینه به مثابه صدای وجدان و فرمان باید و نبایدها در سکوت به مرد تشر میزند که میدانی داری چه کار میکنی؟ در سوی دیگر، سر حیوان قرار گرفتهاست، که میتواند بازنمایی از نفس انسان باشد، نفسی که افسار آن در دست خواهش و امیال ما است و بدون در نظر گرفتن عواقب کار تنها به دنبال برآورده شدن خواستهاش است و مرد=خود در کشمکش میان این دو (وجدان و نفس)قرار گرفتهاست.
در تفکر روانکاوی، خود=مرد=ego آن بخش ِعاقل و بالغ وجود انسان است که کارکرد اصلی آن برقراری توازن میان وجدان و نفس است. مرد از طرفی میل به برآورده شدن رویای خود برای آزادی را در وجودش حس میکند و از طرفی نسبت به راهی که برای رسیدن به خواسته خود انتخاب کرده، تردید و نگرانی دارد و تمامی اینها تنها با یک قاببندی مثلثی در فضایی تاریک که خود اشارهای است به خلوت با خویشتن و ورود به ساحت ناخودآگاه انسانی به تصویر کشیده میشود.
خلاصه داستان: مردی برای فرار از مرز در تلاش است.
فیلم کوتاه حیوان تا میانههای دقیقه دوم به معرفی فضا و مکان و هدف شخصیت اصلی میپردازد. هدفی که در مرحله اول با شکست مواجه میشود و دلیل کارهای بعدی او را که همان کشتن حیوان و به تن کردن پوستین او است برای بیننده به تصویر میکشد.
از همین دقایق است که متوجه استیصال این شخص میشویم و آرام آرام با مراحل دگرگونی هویت او از انسان به حیوان همراه میشویم. این مرد برای فرار از مرز تصمیم دارد پوستین حیوانی را به تن کند تا از چشم ماموران مرزی در امان بماند و بتواند سیمهای خاردار را ببرد و خودش را آزاد کند.
در این پروسه تمرین برای تقلید حرکات حیوان، سکانسی داریم که مرد، در حال تعمیر یک نوار ویدیویی است و تا نوار در دستگاه بچرخد و پخش شود، او در حال پوشیدن پوستین و در حقیقت ورود به ساحت موجودی دیگر است، حرکاتی که خود به نوعی تیتراژی برای شروع فیلم مستند حیوانی است که میخواهد از روی آن حرکاتش را تمرین کند. سپس قابی داریم از افتادن تصویر او بر روی صفحه نمایش تلویزیون و دیزالو سر او با تصویر حیوان در تلویزیون که بازنمایی از حرکتی لایهای و نرم در جهت از دست رفتن هویت انسانی و تبدیل شدن او به حیوان است.
آغاز این اضمحلال در جسم حیوان لحظهای است که مرد، سر حیوان را روی سرش میگذارد که برای من ارجاعی است به فیلم «حسن کچل» از علی حاتمی و سکانس مواجه حسن با دیو و گفتوگویی که او با این موجود هیولایی دارد:
حسن در گفتوگو با دیو از او میپرسد«پس چرا میش نموندی؟» سوالی که ما هم از این مرد به نوعی میپرسیم، چرا به پوستین حیوان و تقلید حرکات این حیوان پناه آوردی؟
و شخصیت دیو مثل صدای راوی خارج از تصویری که در فیلم کوتاه «حیوان» از تلویریون پخش میشود، میگوید برای «نجات» و «بقا» بود که پوستین گرگ را میپوشد.
“…and the journey they take in the name of survival.”
اما، شخصیت اصلی غافل از عواقب این دگرگونی و نیمه پنهان این خواهش نفسانی میشود. خواهشی که او را در خود اسیر و مجنون میکند. تاجاییکه چنان به هیبت یک حیوان درمیآید و با ذات آن یکی میشود که دیگر تشخیص انسانبودن او در چشم تیزبین یک شکارچی هم ناممکن میشود. شکارچی که کارش تضخیص حیوان از انسان است!
و حالا شخصیت اصلی در نیمه پایانی فیلم موجودی ناشناخته است، که دیگر خودش نیست، نه انسان است، نه حیوان. مانند انسان روی دو پا میدود اما هیبت و جثه و حرکاتی حیوانی دارد و نهایتا نیز همین بیهویتی است که او را به کشتن میدهد.
در سکانسی دیگر از فیلم در میانه دقیقه پنج، مرد که سر حیوان روی سرش است، روی دوپا بلند میشود و در خانه راه میرود که با چراغ سقف برخورد میکند. این برخوردِ دو متضاد است. چراغ، که اختراع انسان است و نمایانگر عقل و دانش با سر حیوان که نشانی از بیخردی است برخورد میکند، و این آغازگر تضادهای میان مرد با هویتی است که دارد در او شکل میگیرد. اگر قرار است حیوان شوی، دیگر نمیتوانی مثل انسان راه بروی، در خانه زندگی کنی و در بشقاب غذا بخوری، تو با این هیبت و جسم تازه دیگر جایی در خانه و محل زندگی انسان نداری.
تصویر سازی بعدی، پتویی است که روی مرد افتادهاست، با طرحی از یک شکارچی، پیشآگاهی(Foreshadowing) از مخاطراتی است که به زودی این شخص را درگیر خواهد کرد. حیوانی که قرار است به زودی به دام شکارچی بیفتد.(همان پایانبندی فیلم)
و سپس، ورود به ساحت رویا:
رویای اول:
یورش ترس و اضطراب از شکست خوردن نقشه، آرامش او را برهم میزند و شبانه دوباره و دوباره آن دگرگونی هویتی را تمرین میکند. دوربین در این سکانس به عنوان راوی سوم شخص ناظرِ محدود است. از بیرون تنها تصویری از مرد را به ما نشان میدهد، یعنی که او تازه از نخستین مراحل تغییر از ساحت انسانی به ساحت حیوانی است. و اگر دقت کنیم این مراحل همگی در شب اتفاق میافتند؛ شب که در تعابیر روانشناسی به معنای بیدار شدن ضمیرناخودآگاه و امیال انسانی هستند. او در آرزوی یک آزادی است و این فعل و انفعالات هم همگی در شب در فضایی رویاگونه اتفاق میافتند.
خواب دوم: در این خواب پروسه دگرگونی هویتی پیشرفت بیشتری دارد زیرا که حالا دوربین به عنوان راوی اول شخص ناظر و شرکتکننده یعنی خود مرد است. انگار که از زاویه نگاه او داریم به اطراف نگاه میکنیم. و این یعنی محو شدن بیشتر و عمیقتر در هویت تازه حیوانی او.
بعد از آن سکانس میز غذا را داریم و گویی مرد به یکباره با آنکه در فضای واقعیت است، خیالاتی را تجربه میکند(daydreaming) و خودش را درون یک باتلاق میبینید. نمادهایی از انسان و حیوان در این ایماژ همچنان با او هستند ولی این مرتبه حجم حضور نمادهای حیوانی(پوستین تمام و کمال با سم به جای دست و پا) بر نمادهای انسانی(میز غذا و چراغ اتاق) غلبه میکنند
پیشرفت لایهای در جهت تبدیل شدن به موجودی دیگر، بیگانگی با خویشتن، و این پیشروندگی در چه ساحتی در حال رخ دادن است؟ در بخش «ناخودآگاه». یعنی که شخصیت در راه دستیابی به هدفش چنان دیوانهوار غوطهور شدهاست که از مرحله هوشیار فراتر میرود و حالا بخش ناخودآگاه ضمیر او که در روانشناسی از آن به عنوان بخش عمیق و دور از دسترس انسانی، یاد میشود، ورود میکند.
بخشی که تغییر در آن کار آسانی نیست. محلی تاریک و انبار عواطف و امیال سرکوبشده انسانی=نفس-نهاد-id.
بخشی که شاید در ضمیرهوشیار ما قابل درک و دریافت نیست، اما رفتار و احساسات ما نادانسته از آن نشات میگیرد. و حالا این تغییر و اضمحلال در هویت انسانی مرد، دارد در همین بخش -ضمیر ناخودآگاه-رخنه میکند و در آنجا تثبیت میشود. حالا حیوانبودگی جزئی تفکیکناپذیر از وجود او میشود. و تنها صورت ظاهری مرد شبیه به یک انسان است. اما در باطن او یک حیوان کامل شدهاست. چیزی که مطمئنا هدف این مرد نبودهاست اما عواقب عملی است که خود را در آن درگیر کردهاست. بیرون آمدن او از خواب و ورود به جهان واقعیت، با سر برآوردن از یک وان آب است. آب که نماد زندگی است، گوییکه او از نو متولد شدهاست. یک دگرگونی که البته خود شخص هنوز از آن بیخبر است. زیرا همانطور که توضیح دادم ما از بخش ضمیرناخودآگاه خود خبر نداریم و تنها تاثیر آن را در بخش هوشیار و زندگی روزانه خود میبینیم. و این مرد هم هنوز نمیداند که حقیقتا چه بر سر هویتش آمدهاست.
با این توضیحات، وارد سکانس پایانی میشویم، لحظه نفسگیر فرار از مرز، که البته به خوبی اتفاق میافتد و وقتیکه دیگر خیال او و مخاطب راحت میشود و همگی آماده هستیم تا این آزادی را جشن بگیریم، فیلمساز ضربه غافلگیری میخکوبکننده خود را با یک شلیک نثارمان میکند.
اینجاست که خواب مرد به نوعی تعبیر میشود. تغییر کامل در خواب از انسان به حیوان که حالا در حالت ضمیر هوشیار او به اثبات میرسد. تغییری که شخصیت و مخاطب هر دو از آن غافل بودند. دگرگونی هویتی که عواقب تازهای را برای او سبب میشود. رهایی از یک دام و افتادن در دامی دیگر، این مرد روی دو پا در حال قرار است اما حالا خواب(1: صدای شنیدن شلیک)و خواب(2: دوربین اول شخص ناظر شرکتکننده) یکجا تعبیر میشوند و به این موجود بیهویت شلیک میشود. یک پایانبندی درخشان و تاملبرانگیز. اثری که با تمام شدنش، تازه فکر درباره آن آغاز میشود. اینکه، وقتی هدفی در سر داریم و همه وجودمان را برای رسیدن به آن هدف میگذاریم، چه چیز از دست میدهیم و چه چیز بدست میآوریم؟ آیا به عواقب آن تغییر فکر میکنیم؟ آیا جبر زمانه به ما اجازه موفقیت و آزادی میدهد؟ آیا بعد از آزادی واقعا آزاد هستیم؟ یا آنکه آزادی تنها یک توهم است و ما دائما همچون یک دور باطل در دامهای مختلفی به اسم آزادی گرفتار هستیم؟