سرگئی پاراجانف در گفتگو با ران هالووی
گزیده ای از مصاحبه ی سرگئی پاراجانف در گفتگو با ران هالووی را در ادامه می خوانیم.
من تمایلی به شکنجه خودم ندارم، اما می گویم که دیدن دوباره ی بسیاری از فیلم های من واقعا سخت است.
آن سینمایی که من برای آن تلاش میکردم، فرهنگ، سلیقه و بردباری بسیار بالایی میخواست. جهان آن میبایست فارغ از قوانین بدنام و عادات و تصورات قدیمی می بود.
کارگردانی ، حرفه ی فریبنده ایست، آنقدر که گاه به نظر می رسد مستقل نیست، زیرا اغلب باید مضمون و افکار و تصاویر شخص دیگری را روی پرده نمایش دهید و البته اگر از فرهنگ و دانش خوبی برخوردار باشید، می توانید کارهای بسیار خوبی نیز انجام دهید، در آن سال ها من چنین دانشی نداشتم.
وقتی کار روی فیلم “اولین پسر” را شروع نمودم ، برای اولین بار بافت روستائی زیبای اوکراین را کشف کردم. شعر آن را کشف کردم. و این افسون شدنم را سعی کردم بر روی پرده بیان کنم.
موضوعاتی که بر اساس آن فیلم های “گل روی سنگ 1962 ” و فیلم ” تصنیف 1957″ ساخته شد برای من عمیقا خاطره انگیز است.
حکاکی فولکلوریک ، خیاطی، فلزکاری. آهنگ های باستانی اوکراین. … می خواستم جهان این آهنگ ها را با تمام جذابیت های اولیه اش منتقل کنم.
میخواستم تا همه ی آن گلدوزیهای فوق العاده ، نقش برجستهها و طرحها را به منبع خلاق خود بازگردانم و آنها را در یک نمایش ِ معنوی واحد ترکیب کنم !
قادر به انجام این کار نبودم، چرا که در اصل سعی میکردم دنیای مردهای را کشف کنم، دنیایی که با حضور انسان به جنبش درنیامده بود. اما در عین حال، این دقیقاً خود فولکلور است که ده ها و صدها شیوه ی عمل عالی را پیش پایت می گذارد.
شکست های من در تجربیات فیلمسازی ام ، شکست استودیو نیز بود. وقتی فیلم های قبلیم را دوباره می بینم، اغلب شروع به لرزیدن می کنم. آنجا یک شکست فاحش را میبینم : شکست جنبه های تصویری، شکست فیلمبردار، شکست بازیگر، شکست طراح و از اینکه آن نواقص با مخالفت استودیو مواجه نشد تعجب می کنم.
استودیو به طور سیستماتیک من و بسیاری دیگر را به خاطر این هزینه های اضافی بخشید… برای چه؟ به خاطر رنگ ملی فیلمهایم ، بافت ملی، طنز ملی. اما برای من ریاکارانه بودن تمام آن ویژگی ها از مدت ها پیش آشکار شده بود!
وقتی فیلم سایه های نیاکان گمشده را می ساختم متقاعد شدم که داشتن دانش کامل ، هر داستانی را موجه میکند.
من میتوانم موضوع یک آهنگ را به اکشن و اکشن را به آهنگ تبدیل کنم ، می توانم موضوعات قوم نگارانه یا مذهبی را به اموری روزمره ترجمان کنم چرا که در نهایت آنها منبعی یکسان دارند.
کارگردانی اساساً حقیقت است چراکه غم، امید، عشق و زیبایی بدل به تصاویر می شوند.
گاهی اوقات داستان های فیلمنامه هایم را برای دیگران تعریف می کنم و می پرسم: “آیا من این را ساخته ام یا حقیقت دارد؟” همه می گویند: این ساختگی ست ! نه ! این حقیقتی است که من آن را درک می کنم.»
سرگئی پاراجانف در گفتگو با ران هالووی
ترجمه ی مزدُشت
از کانال محترم @NAcinema