نگاهی کوتاه به فیلم «لانسلوت دریاچه»
در این مقاله به بررسی فیلم لانسوت دریاچه یا لانسلو دو لاک (Lancelot du Lac, 1974) اثر روبر برسون می پردازیم.
نگاهی کوتاه به فیلم «لانسلوتِ دریاچه»
مصطفی ملکی
شاه آرتور یکی از پادشاهان افسانهای در قرن ششم بود.
اما اولین آشناییهای ما با او در میان شعرهای حماسیِ فرانسوی در قرون وسطی بود(مانند «مرگ آرتور» اثر توماس مالوری در قرن پانزدهم).
آثار فرانسوی احتمالاً ملقمهای از سنتهای افسانهای متعدد را ارائه میدادند و در این بین افسانۀ سِر لانسلوت، یکی از شوالیههای شجاع شاه آرتور، نیز در افسانههای آرتور در قرن دوازدهم آمیخته شده است.
علیرغم انگلیسی بودن داستان کَملوت، اما تا جایی که میدانیم این فرانسویهای بودند که آن را همه جا نشر دادند.
«لانسلوتِ دریاچه» اثر روبر برسون نیز بیشتر از نگاهی فرانسویمآبانه به این داستان حماسی پرداخته است.
در نگاه اول شاید بگویید که افسانۀ سِر لانسلوت هیچ قرابتی با دنیای منحصربهفرد و اگزیستانسیالیستِ روبر برسون ندارد.
این داستان شاید یک افسانه فرض انگاشته شود و نه متریالی برای پرداختی روانشناسانه و واقعگرایانه از آنچه که در آن دوران اتفاق افتاده است.
اما از همان شاتهای ابتدایی، بیننده در دنیای مشخصشدهی برسون در مورد این داستان غرق میشود.
و برسون نیز این متریال را در خدمت اهداف خود میگیرد.
میزانسن شاخص برسون که به میزانسنهای متعالی شهره است، خصیصهای متمایز در فیلم بهحساب میآید.
او در این فیلم نیز از بازیگران غیرحرفهای استفاده میکند؛ همانهایی که دیالوگهای خود را خیلی بیاحساس و خطی بیان میکنند.
او این کار را بهعمد میکند تا بیننده با اِلِمانهایی که برسون به او میدهد، روایت شخصی خود را بسازد.
برسون در این اثر هم از زوایای ابژکتیو دوری میکند و در عوض شاتهایی پارهپاره و جزءجزء از بخشهای مختلف بدن و دیگر اشیا که اعمالی مکانیکی را منعکس میکنند ارائه میدهد.
اینها همان تصاویر نابی هستند که باید در حافظه نگهداری شوند.
بههمینمنظور است که دوربین در یک صحنه فقط محدود به پاهای در حال حرکت است؛ خواه پای انسان باشد یا اسب.
به سبب همین شاتهای محدودشده، مخاطب در واقع از رویدادِ بیرون از قاب به آگاهی میرسد و گوشهایاش صداها را بهتر میشنوند.
برسون اغلب با تقویت حجم صداهای روتین، این تاثیر را چندبرابر میکند.
لانسوت از دریاچه
بنابراین در «لانسلوتِ دریاچه»، صدای کشیدهشدن زره روی بدن شوالیهها تبدیل به یک موتیف صوتی میشود تا مخاطب به درکی شنیداری از سنگینی جسمانی این شوالیهها برسد.
این اصوات همچنین، پارهای از زندگی در انزوای شوالیهها را نمایان میکنند که آنها را تبدیل به زندانیانی درون این قفسهای آهنی کردهاند.
کل داستانِ فیلم را میتوان از منظر دو شخصیت اصلی فیلم بررسی کرد؛ سِر لانسلوت و ملکه گوئِنِویر.
روایت نیز بر اساس همین دو کاراکتر دو جهان را روایت میکند:
عشق و افتخار.
برای تمامی مردمانی که در کملوت هستند، این دو شخصیت تجسمی از افتخارند. اما آنها عمیقاً عاشق یکدیگرند-وضعیتی که در چشمان خدا و اشرافیت جز ننگ نیست.
آنچه که در نهایت روی سینۀ مخاطب سنگینی میکند، سنگینیِ آن محیط خارجیست.
در حقیقت مخاطب به این میاندیشد که شاید ارائۀ سینمایی برسون واقعیتی روانشناسانه از «وجود» باشد تا اینکه بخواهد داستانی عامهپسند از افسانهای آرتوری روایت کند.
ارائۀ برسون در «لانسلوتِ دریاچه» بر گسترهای محدود و در تنگنا قرار گرفته از افراد تأکید دارد.
جنگلهایی تاریک، دیوارههای قلعه، و حصار کوچک اتاقها، آنها را احاطه کردهاند.
و بیش از این توسط بار فیزیکیِ هدایت اسبها و زرههایشان تحت فشار هستند.
آنها افرادی در انزوا هستند که با سلاحهایی سنگین در نبردهای فردیِ هر لحظۀ خود قرار دارند.
در پایان هم وقتی شکست میخورند، در اصل مغلوب انزوای خود و اعتقاد سادهلوحانه به اثربخشیِ شخصی خود میشوند.
برسون در لانسوت دریاچه اثر افرادی را نمایش میدهد که، حداقل برای لحظاتی، میخواهند ارتباطی میانفردی را ایجاد کنند.
اما باز هم نگاه برسون به ایجاد درگیریهای فکری و عینی بشر همچنان بدبینانه است.
دیگر مقالات این پرونده درباره روبر برسون را از اینجا بخوانید.
سوالات و نظرات خود را در زیر عنوان کنید.
با تشکر
لانسو درسته. ت آخر تلفظ نمیشه
سلام. ممنون از تذکر شما